سایت تخصصی روانشناسی

مدیر سایت: دکتر سکینه سلطانی کوهبنانی

سایت تخصصی روانشناسی

مدیر سایت: دکتر سکینه سلطانی کوهبنانی

سایت تخصصی روانشناسی
دکتر سکینه سلطانی کوهبنانی
استادیار دانشگاه فردوسی مشهد
مدیر پلی کلینیک روانشناسی بالینی و مشاوره دانشگاه فردوسی مشهد

آدرس محل کار:

آدرس دانشگاه: مشهد ، میدان آزادی ، دانشگاه فردوسی ، دانشکده علوم تربیتی و روانشناسی ، گروه علوم تربیتی ، تلفن تماس : 05138805000داخلی 5892
پلی کلینیک روانشناسی بالینی و مشاوره دانشگاه فردوسی مشهد : شماره داخلی 3676

آدرس مرکز مشاوره : مشهد، پنج راه سناباد، تقاطع خیابان پاستور، ساختمان پزشکان مهر، مرکز مشاوره و خدمات روانشناختی اندیشه و رفتار، شماره های تماس: 05138412279


آخرین نظرات

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «چارلی چاپلین» ثبت شده است


در سال ۱۹۳۱، زیگموند فروید و چارلی چاپلین در اوج شهرت خود بودند. درخشش چارلی چاپلین در گیشه فروش باعث ایجاد تجارت وسایلی چون عروسک‌های چارلی و نشر کتاب‌های کمدی شده بود در همین زمان آهنگی نیز به نام «نور ماه بر چارلی چاپلین می‌تابد» ساخته می‌شود که بیانگر شهرت و محبوبیت این شخصیت بوده است. از طرفی فروید در جامعه دانشگاهی به عنوان فردی معروف در نظر گرفته می‌شد. همان‌طور که چاپلین شناخته شده‌ترین چهره دنیا به شمار می‌رفت، فروید شناخته شده‌ترین ذهن متفکر آن دوران بود. اما دلیلی وجود نداشت که این دو با یکدیگر رو به رو شوند چرا که هر یک در زمینه‌ای خاص و متفاوت تخصص داشتند. چاپلین به ندرت کارش را برای بیرون رفتن از لس آنجلس رها می‌کرد و فروید علناً تنفر خود را از صنعت سینما اعلام کرده بود. این روانکاو احساسات خود را در نامه‌ای به دوست‌اش این‌گونه بیان می‌کند:

به نظر می‌رسد حضور سینما گریز‌ناپذیر است اما من هرگز با هیچ فیلمی ارتباطی شخصی برقرار فروید به عنوان یکی از بزرگترین متفکران تاریخ، همواره از سینما نفرت داشتنخواهم کرد.




چارلی چاپلین :

وقتی بچه بودم کنار مادرم می‌خوابیدم و هرشب یک آرزو می‌کردم.

مثلاً آرزو می‌کردم برایم اسباب بازی بخرد؛ می‌گفت «می‌خرم به شرط اینکه بخوابی.» یا آرزو می‌کردم برم بزرگترین شهربازیِ دنیا؛ می‌گفت «می‌برمت به شرط اینکه بخوابی.» یک شب پرسیدم «اگر بزرگ بشوم به آرزوهایم می‌رسم؟» گفت «می‌رسی به شرط اینکه بخوابی.» هر شب با خوشحالی می‌خوابیدم. اِنقدر خوابیدم که بزرگ شدم و آرزوهایم کوچک شدند...

دیشب مادرمو خواب دیدم؛ پرسید «هنوز هم شب‌ها قبل از خواب به آرزوهایت فکر می‌کنی؟» گفتم «شب‌ها نمی‌خوابم.» گفت «مگر چه آرزویی داری؟» گفتم «تو اینجا باشی و هیچ آرزویی نداشته باشم.» گفت «سعی خودم را می‌کنم به خوابت بیایم به شرط آنکه بخوابی.

 

````تقدیم به تمامی مادران ``