در سال ۱۹۳۱، زیگموند فروید و چارلی چاپلین در اوج شهرت خود بودند. درخشش چارلی چاپلین در گیشه فروش باعث ایجاد تجارت وسایلی چون عروسکهای چارلی و نشر کتابهای کمدی شده بود در همین زمان آهنگی نیز به نام «نور ماه بر چارلی چاپلین میتابد» ساخته میشود که بیانگر شهرت و محبوبیت این شخصیت بوده است. از طرفی فروید در جامعه دانشگاهی به عنوان فردی معروف در نظر گرفته میشد. همانطور که چاپلین شناخته شدهترین چهره دنیا به شمار میرفت، فروید شناخته شدهترین ذهن متفکر آن دوران بود. اما دلیلی وجود نداشت که این دو با یکدیگر رو به رو شوند چرا که هر یک در زمینهای خاص و متفاوت تخصص داشتند. چاپلین به ندرت کارش را برای بیرون رفتن از لس آنجلس رها میکرد و فروید علناً تنفر خود را از صنعت سینما اعلام کرده بود. این روانکاو احساسات خود را در نامهای به دوستاش اینگونه بیان میکند:
به نظر میرسد حضور سینما گریزناپذیر است اما من هرگز با هیچ فیلمی ارتباطی شخصی برقرار فروید به عنوان یکی از بزرگترین متفکران تاریخ، همواره از سینما نفرت داشتنخواهم کرد.